ایده جالب برای کمک به مستمندان

به بقالی ها و سوپرمارکت های محل های فقیر نشین برید و از مغازه دار بخواهید دفتر بدهی های مشتریان رو بهتون نشون بده.

بدون شک زنان بیوه و فقیرانی را خواهید یافت که اجناس و مایحتاجشون رو به صورت نسیه می خرند .
و صبر میکنند تا حقوقشون رو دریافت کنند
و یا اینکه از جایی بهشون کمک برسه ،

خواهید دید حجم بدهی هاشون در دیدگاه شما بسیار کم خواهد بود ولی برای آنان بار سنگینی در زندگیشان هست .

بدهی هایی که قادر هستید رو بپردازید ،
حتی اگر توانستید بخشی از اون رو پرداخت کنید .

هر ماه این کار رو در مغازه های مختلف تکرار کنید
تا این خیرات شامل تعداد زیادی از خانواده ها شود .

اگر حتی قادر به این کار نیستید این ایده و فکر رو به دیگران بگوییدشاید دیگری آن را عملی کند.
انشاء الله شما نیز از اجر و ثواب آن بهره خواهید برد.

یاد یاران

                               
 
                                        

 

پس ازآفرینش آدم خدا گفت به او: نازنینم آدم….

با تو رازی دارم !..

اندکی پیشتر آی …

آدم آرام و نجیب ، اَمد پیش !!.

زیر چشمی به خدا می نگریست …!!!

محو لبخند غم آلود خدا …. دلش انگار گریست .

نازنینم آدم… ( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید )…!!!!

یاد من باش … که بس تنهایم !!!

بغض آدم ترکید ، .. گونه هایش لرزید !!

به خدا گفت :

من به اندازه ی ….

من به اندازه ی گلهای بهشت …..نه …

به اندازه عرش …نه ….نه

من به اندازه ی تنهاییت ، ای هستی من ، .. دوستدارت هستم !!

آدم ،.. کوله اش را بر داشت

خسته و سخت قدم بر می داشت ….

راهی ظلمت پر شور زمین ….

زیر لبهای خدا باز شنید ،…

نازنینم آدم !… نه به اندازه ی تنهایی من …

نه به اندازه ی عرش… نه به اندازه ی گلهای بهشت !…

که به اندازه یک دانه گندم ، تو فقط یادم باش !!

تفکر


حواسمان باشد…..
حواسمان باشد…….

داریم به سمتی می رویم که:

بی حیایی . . . . . . .(مـــــــــــــــــــــد)!

بی آبرویی . . . . . . .(کــــــــــلــــــاس)!

دود . . . . . . . (تـــــفــــــــریــــــــح)!

رابطه با نامحرم . . .(روشــنــفـــکــری)!

گرگ بودن . . . . .(رمــز مــوفــقــیــتــــ)!

بی فرهنگی . . . . . . . (فــرهــنــگــــ)!

وپشت به ارزشهاو اعتقادات نشانه رشدونبوغ است!!!

 

کم فروشی

مرد فقیرى بود که همسرش کره مى ساخت و او آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت
آن زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت.

مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید.

روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند.

هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد

و روز بعد به مرد فقیر گفت:دیگر از تو کره نمى خرم،

تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است.

مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت:ما ترازویی نداریم و

یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار مى دادیم .

یقین داشته باش که:به اندازه خودت برای تو اندازه مى گیریم

محبت


روزی دو دوست در بیابانی راه می رفتند . ناگهان بر سر موضوعی اختلاف پیدا کردند و کار به مشاجره کشید .یکی از آنها از سر خشم سیلی محکمی توی گوش دیگری زد .

دوست سیلی خورده هم خون سرد روی شن های بیابان نوشت : امروز بهترین دوستم بر چهره ام سیلی زد . آن دو کنار یکدیگر به راه رفتن ادامه دادند تا به یک آبادی رسیدند. تصمیم گرفتند قدری آنجا بمانند و استراحت کنند. ناگهان پای شخصی که سیلی خورده بود لغزید و داخل برکه افتاد و چون شنا بلد نبود نزدیک بود غرق شود اما دوستش به کمک او شتافت و نجاتش داد . فرد نجات یافته به سختی و روی صخره سنگی نوشت: امروز بهترین دوستم جان مرا نجات داد . دوستش با تعجب پرسید : آن روز تو سیلی مرا روی شن های بیابان نوشتی اما امروز به سختی روی تخته سنگ نجات دادنت را حکاکی کردی ؟

آن یکی هم لبخندی زد و گفت: وقتی کسی ما را آزار می دهد باید روی شن های صحرا بنویسیم تا بادهای بخشش آن را پاک کنند ولی وقتی کسی محبتی به ما می کنند باید آن را روی سنگ بنویسیم تا هیچ بادی نتواند آن را از یاد ما ببرد.