دل نوشته

با رؤیای لحظه آمدنت، خیابان های انتظار را قدم می زنم. چشم های خسته ام، درد سالیان دراز سکوتت را و سالیان سرد

نیامدنت را در این کوچه های مه آلود می گرید.


هفته ها می روند و می آیند و من در ثانیه ثانیه جمعه ها تحلیل می روم.

جمعه ها می روند و می آیند و انتظار، ققنوسی است که آتش خاکسترش را خاموشی نیست…

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.